با من ...

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت با من ...


سپاهان درب
پرداخت ماهیانه ۱۶ هزار میلیارد تومان حقوق به ۵۰۰هزار مدیر در کشور
تعلیق فعالیت چهار خلبان به علت عدم انجام دقیق مقررات
السیسی: قطر نگرانی کشورهای عربی را برطرف کند

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

نامه ای جنس عشق

پســـرم!
پسر ِخوبم
میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری!
... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی
پســـرم...
مامانت برای تو حرف هایی داره
حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...
عزیزدلم!
یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره.
بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"
و اون میزنه زیر گریه....
زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...
موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری...
 باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگیری
که نازش را بکشی...
عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من!!! ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری....
زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره...
میدونی؟
این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! خیلی پاپی‌ دلیل گریه ش نشو... 
همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشونش بدی....
گاهی فقط باید بشنویش. بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون پیاده روی و بهش بگی که چقدر براش ارزش قائلی!.
ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن نه که از غصه آبش کنی...
اگر هم که پای فاصله درمیونه کافی هست نازش کنی .. بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی... اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو .
باز هم صداش کن!!! عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا خسته ای!!!!
بهت قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا ... فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه.
برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها میکنه و...
زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمیکنن
و همه انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...
پسرم!!!! این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو،
دخترکی که روزی زن میشود. مادر میشود.
مادر تو

انتظار

در دلم هر شب صدایت میکنم
آسمــان را خـــاک پایت میکنم

گــر گــذاری پــای در کنج دلـم

هستی خــود را فـدایت میکنم

تنهایی اونقدرام بد نیست

هر وقت ذره ای از تنهاییم فاصله گرفتم، مهمترین دستاوردش پشیمونی بود

باید یه حکم "انزوای ابد" واسه خودم صادر کنم
سال ٩٣ رو تنها تموم کردم و سال ٩٤ رو هم تنها شروع کردم
تنهایی اونقدرام که میگن بد نیست
حداقل من که دوسش دارم
یاد یه متن از حسین پناهی افتادم
"چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه دستی ظرفی را چرک میکنند نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت"

درد

درد داره وقتی همه فکر میکنن نفست از جای گرم بلند میشه ...


تولد

شب تولدت از اینطرف و اونطرف تلفن و پیام تبریک دوستای مهربونت رو میگیری و خوشحالی از اینکه به یادت بودن
یهو یکی با یه حرف ساده، با یه قضاوت نابجا، با یه تلخی، شبت رو فراموش نشدنی میکنه
اینم از شروع ٢٨ سالگی . . . 

آرام جان

در راه کویت مانده ام، دستم بگیر ای جان من
رویـم سیاه است از گنه، شرمنده ام جانان من
گفتـی بیـا در راه من تـا یار و همراهت شـوم
من آمـدم با جـان و دل، راهـم بـده آرام من

از روی دلتنگی

مدتی پیش این متن رو یکی از دوستان برام فرستاد
برای من که خیلی دلنشین بود
شما رو نمیدونم...



دوستت دارم ها را نگه میدارم برای روز مبادا

دلم تنگ شده ها را، عاشقتم ها را ...

این جملات ازشمند را الکی خرجشان نمی کنم

باید آدمش پیدا شود

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،  از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد.

سنت که بالاتر میره کلی دوست دارم پیشت مونده کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مونده که خرجشون نکردی و رو هم تلنبار شده

فرصت نداری صندوقت رو خالی کنی!

صندوقت سنگین شده و نمیتونی با خودت بکشیش

شروع میکنی به خرج کردنشون ...

تو یه مهمونی اگه نگات کرد

اگه نگاشو دوس داشتی

تو رقص اگه پا به پات اومد، اگه هوات رو داشت، اگه با تو ترانه رو با صدای بلند خوند، اگه حرفی زد که حرف تو بود، اگه استدلالی کرد که تکونت داد، تو سفر اگه شوخ و شنگ بود، اگه مدام به خندت انداخت، اگه منظره ای قشنگ رو نشونت داد ...

برای هر کدوم یه دوست دارم خرج میکنی

یا یه چقدر زیبایی

یا یه با من بمون

...

بعد میبینی آدما فاصله میگیرن

متهمت میکنن به هیزی، به مخ زدن، به سوء استفاده کردن ...

اما بزار به سن تو برسن

بزار صندوقچه شون لبریز بشه

اون وقت حال امروز تو رو میفهمن

بدون اینکه تو رو به یاد بیارن

.

.

.

غریبِ دوست داشتن

غریب تر از اون دوست داشته شدن

وقتی میدونیم کسی با دل و جون دوستمون داره و نفسها و صدا و نگاهمون تو روح و جونش ریشه دوانده به بازیش میگیریم

هرچه اون عاشقتر ما سرخوشتر

هرچه اون دل نازک‌تر ما بیرحمتر

تقصیر ما نیست

همه قصه های عاشقونه اینطوری به گوشمون خورده

درست نمیگم؟!

محرم دل

راز دل با کس مگو بی شبهه افشا میشود

محـرم این سینه در دنیـــا ندیدم تــا کنــون

بازم ...

بازم داغونم

بازم خسته ام

بازم عصبی

بازم سرم درد گرفته

بازم دلم پره

بازم آرزوی مرگ اومد تو سرم

خیلی کم طاقت شدم

م. امید

امروز (که البته دیگه امروز نیست چند دقیقه پیش شد دیروز) چهارشنبه 4 شهریور 1394 دقیقا 25 سال از وفات مهدی اخوان ثالث گذشت.

شاعری از تبار یزد متولد و ساکن مشهد

شاعری که در هنرستان رشته آهنگری خواند

شاعری که سابقه ی تدریس در دانشگاه های تهران، تربیت معلم و دانشگاه ملی را در کارنامه اش دارد اما در سال 1360 بدون حقوق بازنشستگی و نیز محرومیت از مشاغل دولتی بازنشسته شد

شاعری که بنا به وصیت خودش در توس و در همسایگی حکیم بزرگ ایران ابوالقاسم فردوسی به خاک سپرده شد


ورنه امشب، باز هم باران ...

باز هم باران

باز هم آن روز و شب‌هایی که همرنگند

روز هیچ از روز پیدا نی

و شب از شب نگسلد گویی

آه گویا باز هم باید

هفته‌ای را رفته پندارم

هفته‌ای زرین

از شبانروزان فروردین

غرق خواهد گشت، در بیهودگی، شاید

بسکه باران شبانروزی

آید و آید

و دریچه‌ی روزنی زین سقف ماتمفام نگشاید

*

باز هم آن روز و شب‌هایی که تاریکند

روز هم چون شب چراغ رنگها خاموش

همچنین رنگ چراغان مات

باز گویی تا پسین واپسین ایام

همچنان در گریه خواهد بود

این سیاه، این سقف ماتم، بام بی‌اندام

باز باران باز هم باران

چون پریر و دوش و دی، امروز

باز بارانی که ساعتهاست می‌بارد

زین سیاه ساکت دلگیر

قطره‌ها پیوسته همچون حلقه‌ی زنجیر

باز آن ساعات پی در پی نشستن

وز پس شیشه

اشکریزان خدا را دیدن و دیدن

گوش دادن، غرق اندیشه

از مدام ناودان‌ها ضجه‌ی شب را

و گشودن گاه با ترجیعِ تصنیفی

بسته‌ی لب را

و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را

*

محرم غمگینم، ای شیطان شعر

                                       ای نازنین همزاد

باز در این تیرگی‌ها از تو خشنودم

با شگفتی‌های هستی

این کهن بازیچه‌ی بیهودگی امشب

از تو خشنودم که بازم پاره‌ای

                           بر آفرینش زهر خنداندی

از تو نیز ای باده خشنودم

سر نوشاندی مرا و گرم پوشاندی

و سپاست می‌گذارم، از فراخای خیال امشب

کاندرین باران بی‌پایان

همچنان بی‌انقطاع آیان

با سکوت سردِ من دمساز

همعنانم تا دیار ناکجا راندی

و رَسیلم بودی و ترجیع شیوای خموشی را

در حزینِ ساز من خواندی

به تماشایی تماشایی.

ورنه امشب باز هم باران

زندگی را زهر من می‌کرد

ورنه کس جز بی‌کسی آیا

با سکوتِ من سخن می‌کرد؟

i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/